تعریف و علل پیشرفت و عقب ماندگى (جمعه 86/12/10 ساعت 10:56 عصر)

            امـروزه جـهـان بـا بـحـرانـى شدید رو به روست , بحرانى که امنیت و صلح جهانى را به مخاطره انـداخـتـه , مـشـکل را به جایى رسانده است که مى توان ادعا کرد, در هیچ عصرى ازتاریخ بشریت روابط انسانها تا این حد کینه توزانه نبوده است .
پـیـشرفت چشمگیر در اختراعات و دریانوردى بعداز قرون وسطى و وقوع انقلاب صنعتى , زمینه دسـت انـدازى اروپـاییان به خارج از اروپا را به وجود آورد. بدین ترتیب ,استعمارگران اروپایى در مـسـیـر غـارت خـود, بـه نقاط مختلف جهان دست یافته , بعداز گذشت دویست سال از چپاول , کـشـورهـاى جـهان به دو دسته کشورهاى (غنى و رشدیافته ) و کشورهاى (فقیر و رشد نیافته ) تقسیم شدند.
در حال حاضر ملل (توسعه یافته و پیشرفته ) و ملل ( جهان سوم و کم رشد) در مقابل همدیگر قرار دارنـد و معلوم نیست که این تضاد چه زمانى بر طرف مى شود. بطور حتم اگرملتهاى جهان سوم دسـت بـه دسـت هم ندهند و براى توسعه کشورهاى خود,کارى جدى انجام ندهند, به تدریج در مقابل کشورهاى پیشرفته به ضعف و خوارى بیشتر کشیده خواهندشد. پس براى برنامه ریزى بهتر در راه به دست آوردن توسعه و رشد اقتصادى ـ اجتماعى احتیاج به یک برداشت صحیح از مفهوم (رشـد و تـوسـعـه ) و (کم رشدى و توسعه نیافتگى )داریم تا با علل کم رشدى و عقب ماندگى و ویـژگـیـهاى کشورهاى پیشرفته و عقب مانده , آشنا شویم و براى دستیابى به توسعه اقتصادى ـ اجتماعى تلاش کنیم .
      توسعه نیافتگى

             تـوسـعـه نـیافتگى عبارت است از وضعیتى که در آن , تولید اقتصادى و نیز آداب و سنن و روابطاجـتـمـاعـى کشور عقب مانده به جاى آنکه براى تحصیل رشد اقتصادى و اجتماعى کشور به کار گرفته شود, براى رفع نیاز کشورهاى توسعه یافته مصرف گردد.
به کار بردن عباراتى از قبیل (کشورهاى توسعه نیافته ), (کشورهاى درحال رشد) و (کشورهاى در حال توسعه ) توسط تئورى پردازان قدرتهاى استعمارى , هدفى جز منحرف کردن اذهان از واقعیات و پنهان کردن ریشه هاى عقب ماندگى ندارد, زیرا با به کار بردن این عبارات در ادبیات اقتصادى در واقـع , پذیرفته ایم که علت کم رشدى کشورهاى عقب مانده , پایین بودن سطح تولید آنهاست , در حـالـى که با مطالعه روند سلطه گرى کشورهاى صنعتى , در مى یابیم که کم رشدى ناشى از مـوانعى است که کشورهاى صنعتى غرب , در راه رشد ممالک عقب مانده ایجاد کرده اند. به همین دلیل , (ش . تبلهایم )به جاى واژه (کشورهاى کم رشد) واژه هاى (کشورهاى زیرفشار), (کشورهاى استعمارزده )و (کشورهاى فاقد اقتصاد سالم ) را به کار برده است .

 

      رشد و توسعه

            رشد اقتصادى عبارت است از: افزایش در آمد ملى یک جامعه طى یک دوره معین . رشد اقتصادىیـک پـدیده کمى و به معناى تولید محصول بیشتر است , در حالى که توسعه اقتصادى , بیشتر یک پـدیـده کـیـفـى است و فرآیندى است که در آن یکسرى تغییر و تحولات اساسى در ساختار هاى سیاسى , فرهنگى , اجتماعى , اقتصادى جامعه صورت مى پذیرد.
از تـعریف فوق نتیجه گرفته مى شود که توسعه اقتصادى مربوط به سطح تکنولوژى است و رشد اقـتـصـادى مـربوط به محصول ملى . بنابراین , به کارگیرى هر یک از این دو واژه به جاى دیگرى درسـت نـیـسـت , بـراى مثال نمى توان کشورهایى مانند عربستان سعودى و کویت را که در پرتو فـروش نـفـت , از درآمـد بـالایـى بـرخـوردارندو داراى رشد اقتصادى خوبى مى باشند, در ردیف کشورهاى توسعه یافته قلمداد کرد. در آمـد سرشار این کشورها, نه حکایت از توسعه اقتصادى آنها مى کند و نه از وجود توزیع عادلانه ثـروت , بـلـکـه بـیـگـانگان با به غارت بردن منابع و محصولات این کشورها,وابستگى اقتصادى , تکنولوژیکى و سیاسى آنان را آماده یا تشدید مى کنند. کـشـورهـاى عقب نگهداشته شده , حدود 23 جمعیت دنیا را تشکیل مى دهند, درحالى که ازنظر برخوردارى از امکانات زیستى و رفاهى در سطح بسیار پایین ترى از 13 باقیمانده قرار دارند. دلیل این امر آن است که سیاست دولتهاى استعمارگر باعث عدم تعادل در تولید, توزیع و مصرف شده است .

 

      علل عقب ماندگى

           از آنـجـا کـه بـراى درمـان هر دردى , اولین قدم , شناسایى درد است , در این قسمت به پاره اى ازمـهـمـتـرین علل عقب ماندگى کشورهاى ضعیف که توسط صاحب نظران اقتصادتوسعه مطرح شـده , اشـاره مـى کـنـیم . بطور قهرى , از این رهگذر, علل و عوامل توسعه و پیشرفت (کشورهاى توسعه یافته ) نیز روشن خواهد شد.
الف ـ عامل جغرافیایى (شرایط اقلیمى ):
گـفته مى شود که تمام کشورهاى توسعه یافته در مناطق معتدل و بیشتر کشورهاى عقب مانده در مـناطق گرمسیر و بدآب و هوا قرار دارند. هواى گرم و نامناسب باعث کاهش بارورى زمین و به وجود آمدن بسیارى از بیماریها و خیلى از مشکلات دیگر مى شود.
این عامل نمى تواند به عنوان عامل اساسى براى عقب ماندگى به شمار آید و در حقیقت , خود نیز مـعـلـول عـقـب ماندگى است , زیرا با تکنولوژى پیشرفته مى توان بسیارى از این زمینها را بارور, بیماریها راریشه کن و مشکلات را برطرف کرد.
عـلاوه بـر ایـن , اگر عامل جغرافیایى را به عنوان عامل اساسى بپذیریم , باید کشورهاى اروپایى از نـظـر تـاریخى همواره پیشرفته بوده باشند, در حالى که در طول هزاران سال ,خاورمیانه و هندو چین ازنظر فنى , علمى ,فرهنگى و اقتصادى بر اروپا برترى داشته است . در این باره , پل بروک مى نویسد:
(در آغاز قرن شانزدهم , تمدنهاى اصلى آسیا به سطحى از رشد فنى و اقتصادى رسیده بودند که از اروپا از هر لحاظ بالاتر و یشرفته تر بودند.)
ب ـ عامل نژادى :
عـده اى عـلـت پـیـشرفت کشورهاى توسعه یافته را سفید پوست بودن جمعیت آنها و علت عقب مـانـدگـى کـشورهاى ضعیف را رنگین پوست بودن جمعیت آنها مى دانند. آنان معتقدند که نژاد سـفید داراى خصایص ذاتى چالاکى , ثبات قدم , نیرومندى و شجاعت است و نژادهاى دیگر داراى نقصانهایى هستند. این نظریه نیز کاملا مردود است ,زیرا:
1 ـ بسیارى از کشورهاى جهان سوم مانند امریکاى لاتین , اطراف مدیترانه , 8خاورمیانه و ... از نژاد سفیدند و در عین حال تکنولوژى پیشرفته اى هم ندارند.
2 ـ ژاپن یک کشور پیشرفته است , در حالى که از نژاد زرد مى باشد.
3 ـ از نـظر تاریخى , اروپاییان , نه تنها ازکشورهاى چین , هند و ...برتر نبوده اند, بلکه بمراتب عقب مانده ترازآنان بوده اند. در این مورد مى توان به تحقیقات (پالمرز)استنادکردکه مى نویسد:
(بـه هـیـچ وجـه اروپاییان را نمى توان پرچمدار تمدن بشر محسوب داشت . قبل از آنکه اروپاییان خواندن و نوشتن فراگرفته باشند, نیمى از تاریخ بشرى سپرى گردیده بود.
کـاهنان مصر در خلال سنوات چهار هزار و سه هزار سال قبل از میلاد مسیح شروع به جمع آورى اسناد و نوشته ها کردند, در حالى که حتى بیشتر از دو هزار سال پس ازآن اشعار هومر در شهرهاى یـونان هنوز به صورت دهان به دهان نقل مى شد. اندکى بعداز سه هزار سال قبل از میلاد در حالى که فراعنه , نخستین اهرام را بنا مى کردند, اروپاییان قدرت ساختن چیزى جز تلهاى عظیم زباله را نداشتند.)
ج ـ فقر منابع معدنى :
عـده اى از نـظـریـه پـردازان , فـقـر مـنـابـع مـعـدنى را علت عقب ماندگى کشورهاى ضعیف مى دانند. 
اول آنـکـه , این اظهار نظر با توجه به حقایق موجود, کاملا باطل است , زیرا بیشتر کشورهاى عقب نگهداشته شده جزو کشورهایى هستند که منابع بسیار غنى دارند, منابعى که کشورهاى قدرتمند سـالـهـاست از آنها بهره مى برند, در حالى که کشورهاى توسعه یافته از قبیل کشورهاى اروپایى و ژاپن یا فاقد منابع معدنى هستند و یا از منابع معدنى محدودى بر خوردارند.
دوم آنکه فقر منابع معدنى نمى تواند, به عنوان عامل اساسى براى عقب ماندگى به شمار آید, زیرا در سایه پیشرفت تکنولوژى مى توان ضعف منابع را جبران کرد.
د ـ فقدان کارفرمایان خلاق :
یـکى دیگر از عوامل عقب ماندگى , فقدان استعداد کارفرمایى ذکر شده است .گفته مى شود که چون کشورهاى ضعیف از وجود کارفرمایانى که در ریسک کردن , جسور بودن ,نوآورى و خلاقیت , پـیـشـرفـت و تـرقـى داراى اراده قـوى بـاشند, بى بهره اند, در نتیجه به پیشرفتهاى اقتصادى و اجتماعى دست نیافته اند.
اسـتعداد و خلاقیت چیزى نیست که به صورت مادرزادى همراه مردم کشورهاى پیشرفته باشد و کـشـورهاى ضعیف فاقد آن باشند, بلکه اگرزمینه هاى مساعدى جهت بهره گیرى ازاستعداد و خـلاقیت مردم این کشورها نیز فراهم شود, به یقین افقهاى روشنى از رشد و کامیابى به روى آنها گشوده خواهد شد. نمونه عینى و محسوس این مساءله ملت از بند رسته ایران اسلامى است که با وجود تمامى موانع و مشکلات , شاهد شکوفایى استعدادها و پیدایش روح تحرک و پویایى و اندیشه
ترقى خواهى در آنان مى باشیم .
ه ـ کمبود نیروهاى متخصص :
صـاحب نظران غربى از مقایسه آمار و ارقام نیروهاى متخصص در کشورهاى توسعه یافته و توسعه نـیـافـتـه نـتیجه گیرى مى کنند که علت عقب ماندگى کشورهاى جهان سوم کمبود نیروهاى مـتـخـصـص است . در واقع , کشورهاى عقب مانده کمبود نیروى متخصص ندارند, بلکه ما شاهد خـروج نـیـروهـاى مـتـخـصص از کشورهاى عقب مانده به کشورهاى توسعه یافته هستیم که در اصـطـلاح بـه آن ( فـرار مـغـزها) مى گویند. در نتیجه , هم منابع ثروت این کشورها دچار آسیب مى شود و هم کیفیت نیروهاى انسانى این کشورها پایین مى آید. آمار نشان مى دهد که کشورهاى امـریـکـا, کـانادا و انگلستان تا به حال پنجاه میلیارد دلار از بازده مادى مغزهاى مهاجر در کشور خودسودبرده اند.
و ـ کمبود سرمایه :
عـده اى از صـاحـب نـظران , کمبود سرمایه را علت (عقب ماندگى ) کشورهاى فقیر مى دانند و مـنـظـور آنها از کمبود سرمایه , سرمایه بالفعل این کشورهاست , ولى تحولات دهه هاى اخیر نشان مى دهد که هر چند سرمایه , شرط لازم رشد اقتصادى است , ولى شرط کافى نیست و در عمل نیز سـرمـایـه هـاى اعطایى به کشورهاى جهان سوم , باعث توسعه اقتصادى نشده است . پس سرمایه گذارى باید با سایر تغییرات اجتماعى , اقتصادى نیز همراه باشد.
ز ـ زیادى جمعیت : بـا تـوجـه به آمار ارائه شده , کشورهاى عقب مانده داراى جمعیت اضافى بوده , از نرخ رشد بالاى
جمعیت برخوردارند. حال این رشد سریع جمعیت اگر با رشد هماهنگ ومناسب اقتصادى همراه بـود, مـى تـوانـست عامل قدرت و پیشرفت اجتماعى و اقتصادى هم باشد, ولى متاءسفانه این دو عـامل نه تنها تناسب ندارند, بلکه در عمل , برنامه هاى توسعه اقتصادى اجتماعى , این کشورهارا با مشکل روبه رو کرده است .

      نقش استعمار درعقب ماندگى

عواملى که تا اینجا برشمردیم , در حقیقت , شاخصه ها و پارامترهایى است که وجه تمایز کشورهاىعقب افتاده و پیشرفته است , نه عوامل اساسى عقب ماندگى . یکى از عوامل اساسى و مهم در عقب ماندگى کشورهاى فقیر, استعمار است . آمار نشان مى دهد که در آغاز گسترش استعمار, اختلاف در آمـد سـرانـه کـشـورهـاى استعمارگر و مستعمرات بسیار اندک بود. همزمان با شروع انقلاب صنعتى و بخصوص در قرن اخیر, این شکاف صدها بار بیشتر شده است و این شکاف محصول ورود
فرهنگ غرب به کشورهاى جهان سوم بود, ورود فرهنگ غرب در کشورهاى جهان سوم باعث شد, فـرهنگ که نگهدارنده و انسجام دهنده ارزشهاى اجتماعى آن کشورها بود, مغلوب فرهنگ غرب گردد و افرادطورى عمل کنند که کشورهاى استعمارگر غربى براى آنها در نظر گرفته اند. پـس از جـنگ جهانى دوم و استقلال کشورها امید مى رفت که وضع از آن چه هست بهتر گردد, ولـى ایـن بـار اسـتعمار با شکلى نو که به (استعمار نو ) مشهور شد, به میدان آمد واین بار باورود سرمایه به کشورهاى عقب مانده سعى کردند که اختاپوس وار بر همه مقدراءت کشور استعمار شده سـایه بیفکنند, بطورى که امروزه , شکاف میان این دو گروه ازکشورها, آن قدر عمیق شده است کـه یـکـى از کـارشـنـاسـان امـور اقـتصادى با ذکر آمارهاى اساسى , ثابت مى کند که (کمک ) به کـشورهاى فقیر دچار بن بست شده است . کمکهاى بین المللى نه تنها بارى از دوش آنها بر
نداشته است بلکه مشکلات آنها را مضاعف کرده و به کم رشدى آنها کمک کرده است . براى مثال , جمع دیون معوقه کشورهاى توسعه نیافته از 22 میلیارد دلار در سال 1962 به شصت میلیارد دلار در سـال 1970 رسـیـده است . هم اکنون بازپرداخت وام و پرداخت همین دیون معوقه یکى ازاقلام عمده مصرف درآمدهاى ارزى کشورهاى عقب مانده به شمار مى رود.
ویژگیهاى اقتصادى ـ اجتماعى کشورهاى عقب مانده براى دستیابى به توسعه در کشورهاى عقب نگهداشته شده , نیاز به شناخت ویژگیهاى اقتصادىـ اجـتـماعى این کشورها داریم . این ویژگیها در هر یک از ممالک , شکل خاص وپیچیده اى دارد,
ولى بیشتر این کشورها از مشخصه هاى مشترکى برخوردارند که مهمترین آنها عبارت است از:

 

      وابستگى فرهنگى (خود باختگى فرهنگى )

            وابـسـتـگـى و خـود بـاختگى فرهنگى یعنى نگریستن و اندیشیدن به خود و جهان اطراف خود ومـوضـعـگـیـرى در قبال آنها با نظام ارزشى بیگانه . رشد این پدیده در نیمه دوم قرن هیجدهم به واسطه دگرگونیهاى تکنولوژیکى غرب , سرعت بى سابقه اى گرفت , زیرا غرب مى خواست با این حـرکت , کالاهاى خود را در بازار کشورهاى عقب مانده به فروش برساند. براى این کار لازم بود تا آن احساس بیگانگى که مردم کشورهاى عقب مانده نسبت به کالاهاى آنها داشتند, از بین برود. از این پس زدودن فرهنگ سنتى مردم جهان سوم آغاز شد.
          وابستگى فرهنگى در کشورهاى فقیر, منجر به نابودى خلاقیت , ابتکار و اعتماد به نفس آنان شده , فـقـر, محرومیت و عقب ماندگى رابه ارمغان آورد.البته پذیرش فرهنگ غرب از ناحیه کشورهاى عقب مانده , علل فراوانى دارد که پایین بودن سطح آگاهى و آموزش یکى از آنهاست .
          طـبق گزارشهاى سازمان ملل متحد, تعداد بى سوادان موجود در کشورهاى عقب مانده , نسبت بـه کشورهاى پیشرفته , بیشتر از حد تصور است . این تعداد را مى توان از لابلاى ارقامى که از سوى (یونسکو) منتشر مى شود, فهمید:
         (در سـوئد صـفـر درصـد, در ایـالات متحده آمریکا و بلژیک سه درصد, چکوسلواکى پنج درصد, اسـرایـیل شش درصد, آرژانتین چهارده درصد, یوگسلاوى بیست و پنج درصد, مکزیک چهل و سه درصد, پرتغال چهل و چهاردرصد, برزیل پنجاه و دو درصد, اوگاندا هفتاد درصد, هندوستان و پاکستان هشتاد و شش درصد از کل جمعیت , خواندن و نوشتن نمى دانند.)
        آمار موجود در سال 1970 نشان مى دهد که در سظح بین المللى 62 میلیارد دلار صرف تحقیق و تـوسـعه شده که از این رقم فقط 3/2 درصد سهم کشورهاى توسعه نیافته بوده است . در دهه بعد یـعـنـى در سـال 1980 نـیز شکاف همچنان عمیق بوده , بطورى که در این سال سهم کشورهاى تـوسـعـه نیافته بیشتر از شش درصد افزایش پیدا نکرد. بنابر این ضعف علمى و پایین بودن هزینه تحقیق نیز رابطه مستقیمى با توسعه دارد.
        یـکى از مسائل آموزشى کشورهاى جهان سوم مساءله عدم کارآیى نظام آموزشى این کشورهاست . حـقوق پایین معلمان فقدان انگیزه یا فرصت کافى و مفید در جهت تعلیم وتربیت و ضعف مدیران آمـوزشـى از مـشـکلات کشورهاى جهان سوم به شمار مى آید. آموزش ابتدایى در برخى مواقع , با نیازهاى توسعه ملى , ناسازگارى دارد. مدارس ابتدایى روستایى , نمونه بارز آن هستند, زیرا پیش از هـشتاد درصد دانش آموزان این مدارس زندگى خود را صرف کسب در آمد براى خانواده خود
مـى کنند. بنابراین مسؤولین مدارس ابتدایى نمى توانند, وقت مناسبى صرف کودکان کنند, تا آنها دانش , مهارت و اندیشه هایى که براى انجام کار مؤثر در محیط روستایى ضرورى است بیاموزند. در آمـوزش عـالـى کـشـورهـاى جهان سوم نیز نارساییهاى زیادى به چشم مى خورد. یکى از این نارساییها تقلید از نظام دانشگاهى کشورهاى پیشرفته , در زمینه هاى مختلف آموزش ,سازماندهى و تـحـقـیـقـات اسـت , زیـرا ایـن نوع سازماندهى علمى با شرایط و مسائل کشورهاى عقب مانده
سازگارى ندارد و ناهنجاریهاى آشکار و پنهانى را به وجود آورده است .

 

      وابستگى سیاسى

          در میان ممالک عقب مانده , کمتر کشورى را مى توان یافت که از جنبه سیاسى در چنگال استعمارکشورهاى قدرتمند گرفتار نباشد. این کشورها قادر نیستند بطور کامل ومستقل , روابط سیاسى خود را با کشورهاى دیگر تنظیم کنند.
         کشو رهاى استکبارى در شکل استعمار نو, قادرند سران و هیاء ت حاکمه کشورهاى عقب مانده را تحت فرمان خود درآورند. البته عارضه (نو استعمارى ) موجب ایستایى کامل کشورهاى عقب مانده نـمى شود, بلکه توسعه اقتصادى ـ اجتماعى کشور را به شکل تحمیلى و غیر طبیعى , طرح و اجرا مى کند.
        مـشـخـص نبودن اهداف و منافع ملى و تغییر دائمى اهداف و وجود فرهنگهاى مختلف در جهان سوم و نبودن نظام احزاب که مسائل سیاسى جامعه را حل کند, به اضافه نبودن اصل پاسخگویى که مـسـؤولـیـن را مـجبور کند که در مقابل تصمیم گیریهاى خود جوابگو باشند, مزید بر وابستگى سـیـاسـى شـده و بـاعـث گـردیـده اسـت کـه ایـن کـشـورهـا هـمـچـنـان توسعه نیافته باقى بـمانند.  وابستگى سیاسى به استعمار از یک طرف و مشکلات سیاسى داخلى از طرف دیگر بـاعـث بـه وجود آمدن وابستگى اقتصادى و نظامى به خارج ودر نتیجه عقب ماندگى سیاسى و اجتماعى این کشورها شده است .

 

      وابستگى نظامى

          موضوع (تشنج زدایى ) یکى از ادعاهاى واهى کشورهاى قدرتمند بوده و هست . واقعیت , خلاف این مسئله را ثابت کرده و ما هر روز شاهد تولیدات انبوه وسائل نظامى ازجانب آنها هستیم ,بطورى که در طول دهه 1970 میزان تولید و صدور جنگ افزار غیر هسته اى بزرگ به هشت برابر میزان دهه 1950 رسـیـد و امروزه تجارت اسلحه به یکى ازپرسودترین تجارتها تبدیل شده است . مهمتر اینکه 23 از معاملات تسلیحاتى جهان در کشورهاى جهان سوم صورت مى پذیرد.
          یـکـى از چیزهایى که کشورهاى استعمارگر, از زمانهاى دور تاکنون بدان توجه کامل داشته اند, مـسـاءلـه ایـجـاد مرزهاى تحمیلى بین کشورهاى عقب مانده است , در حالى که خودکشورهاى صنعتى چندان اعتقادى به مرز نداشته و درصدد برداشتن مرزهاى خود هستند.
         اخـتـلافـات مـرزى بـین کشورهاى توسعه نیافته باعث شده است که این کشورها براى مبارزه با دشـمـن در صـدد تهیه سلاح برآیند و در نتیجه همه ساله مبالغ هنگفتى از درآمدکشور از مسیر تـوسعه ملى و سرمایه گذارى اساسى منحرف شده , بر خرید تسلیحات کهنه و از رده خارج شده قدرتهاى بزرگ اختصاص یابد. بیشتر این خریدهاى نظامى ,وابستگى نظامى را نیز به دنبال دارد. ایـجـاد مرزهاى تحمیلى توسط استعمارگران , باعث اختلافات عمیق بین کشورهاى همسایه در جهان سوم و حتى ادعاى ارضى نسبت به سرزمینهاى یکدیگر شده است , براى نمونه ترکیه و عراق , ایـران و عـراق , عراق و کویت , ایران و امارات , هند و پاکستان , آذربایجان و ارمنستان و ... اختلاف مـرزى دارنـد. ایـن اخـتلافات در موارد بسیار زیادى به جنگ , آن هم جنگهاى شدید و منطقه اى کـشـیده شده و تلفات بسیار بر جاى گذاشته است , مثل جنگ عراق علیه ایران و عراق و کویت .
        بدین ترتیب , این کشورهاى قدرتمندهستند که از این درگیریها بیشترین سود را مى برند, چرا که هـم سـلاحهاى خود را آزمایش مى کنند و از فروش آن بهره کلان مى برند و هم پس از جنگ بازار خوبى براى فروش کالاها و تکنولوژى خود ایجاد مى کنند.

 

      مشخصه هاى اقتصادى

الف ـ وابستگى مالى
        کـشـورهـاى اسـتکبارى با سرمایه گذاریهاى کلان در کشورهاى عقب مانده , اقتصاد داخلى این کـشـورهـا را در اختیار خود مى گیرند. سرمایه گذاران خارجى ترجیح مى دهند که سرمایه هاى خـود را در بـخـشـهـایـى که بیشترین منافع را براى آنها داشته باشد به کار گیرند. رشد سرمایه گـذارى خارجى سبب مى شود که صنایع بومى کشورهاى جهان سوم به خطر افتاده , از نظر مالى تحت نفوذ قدرتهاى بیگانه قرار گیرند.
        یـکـى دیـگـر از راهـهـاى وابستگى مالى , اعطاى وامهاى خارجى , آن هم با بهره هاى سنگین به کـشـورهـاى ضـعیف است . آنان با این کار, علاوه برکسب سودهاى کلان , بدهى آن کشورها را بالا بـرده , از آن بـه عنوان اهرم فشار و کنترل سیاسى علیه آن کشورها استفاده مى کنند. براى مثال , بدهى کشورهاى جهان سوم که در سال 1971 صد میلیارد دلاربوده در آغاز سال 1984 به هشتصد مـیـلیارد دلار رسیده و تخمین زده مى شود که امروزه بیش از هزار میلیارد دلار باشد. در
       عـمـل بـسـیـارى از کـشورهاى توسعه نیافته , قادر به پرداخت بهره وام دریافتى هم نیستند و در نـتـیـجـه , وابستگى مالى آنها روز به روز بیشتر مى گردد. این وابستگى مالى باعث خروج ارزش اضافى و افزایش نیاز به ارز خارجى وهمچنین کسرى تراز پرداختها مى شود.
       شرایط سیاسى , فرهنگى , اقتصادى , اجتماعى حاکم بر کشورهاى جهان سوم نیز بگونه اى است که مـعـمـولا این وامها بیشتر در راه خدمات مصرف مى شوندتا سرمایه گذارى ,سرانجام این جریان , وابـسـتـگـى کامل و در اختیار گذاشتن بى قید و شرط اقتصاد داخلى به سرمایه ها و انحصارات خارجى است .
ب ـ وابستگى بازرگانى
       بـعـداز جنگ جهانى دوم که بیشتر مستعمرات به استقلال رسیدند, استعمار نیز شکلى نو به خود گـرفت , بدین معنى که (استعمار کهن ) به (استعمارنو) تبدیل شد. ارمغان استعمار نو براى جهان سـوم تـقسیم کار بین المللى بود که نتیجه اش تولید یک نوع کالا براى این کشورها بود. آمار نشان مـى دهـد کـه درصد مهمى از صادرات این کشورها که بعضى مواقع بیش از نیمى از کل صادرات کشور را تشکیل مى دهد, از یک نوع کالا آن هم مواد اولیه است . این کار که به آن (تک محصولى ) گـفـتـه مى شود, باعث شده که کشورنتواند قیمتى براى کالاى خودش در نظر بگیرد. به همین جـهـت , قـیـمت این کالاها روز ه روز در حال کاهش مى باشد, بطورى که در مقایسه با کالاهاى کشورهاى صنعتى درسال 1960 تقریبابه 15 رسیده است .
      بین سالهاى 1984 ـ 1980 کشورهاى جهان سوم به علت تقلیل قیمت کالاى صادراتى خود پنجاه میلیارد دلار ضرر کرده اند و این روند ضرر و زیان همچنان ادامه دارد.
آمـار نـشـان مى دهد که سهم کشورهاى جهان سوم تا قبل از سال 1950 در تجارت بین الملل 30درصـد بـوده است . این رقم در سال 1986 به 23 درصد تنزل یافته , در حالى که کشورهاى توسعه نیافته , در مجموع 133 کشور جهان را تشکیل مى دهند.
     بـدیهى است در چنین شرایطى , حیات اقتصادى این کشورها در دست عوامل خارجى قرار دارد, بـدیـن مـعـنا که آنها مشخص مى کنند کشورهاى جهان سوم چه کالایى , آن هم چه مقدار و با چه قیمتى تولید کنند.
ج ـ وابستگى تکنولوژیکى و فنى
     بـى شـک , یـکى از عوامل تعیین کننده در فرآیند رشد و توسعه اقتصادى عامل تکنولوژى و فنون بـرتـر مى باشد که از ابتداى تمدن بشرى به عنوان اساس تولید مطرح بوده و دربستر زمان تکامل پیدا کرده و بتدریج پیچیده شده است .
     در اقـتـصاد سیاسى امروز تکنولوژى که مربوط به جهان صنعتى مى باشد, از تحرک فوق العاده اى بـرخـوردار اسـت , در عوض نیروى کار که مربوط به جهان سوم است , همچنان غیر متحرک باقى مانده است . در مقابل , به خاطر ارتباطات و آگاهى از جهان خارج , انتظارات مردم جهان سوم نیز چندین برابر شده است . براى پاسخ به این انتظارات , دولتهادر صدد کسب وام و اعتبارات خارجى بـر آمـدند که در نتیجه , بدهى جهان سوم در سال 1990 به 1200 میلیارد دلار رسید. این بدهى به
خاطر ورود تکنولوژى از جهان صنعتى مى باشد.
     تـکـنـولـوژى مـورد اسـتـفاده کشورهاى عقب نگه داشته شده , در اصل براى کشورهاى صنعتى طراحى گشته و همگى سرمایه برهستند, نه کاربر , از این رو, استفاده از آن موجب بیکارى بیشتر مـى گـردد.  الـبته صادر کنندگان تکنولوژى , هرگز دانش فنى [دانش تکنولوژى ] را به کـشـورهـاى جـهان سوم نخواهند داد و به همین خاطر است که ما هر روزشاهد وابستگى بیشتر کشورهاى عقب مانده به کشورهاى صنعتى هستیم .
     وابـسـتـگـى تکنولوژى به یک کشور معمولا وابستگى فرهنگى را نیز به دنبال خواهد داشت , زیرا خـصـوصـیـت تکنولوژى معاصر این است که فرهنگ خاصى را نیز با خود به همراه مى آورد. اغلب مشاهده مى شود که استفاده کنندگان از تکنولوژى یک کشور با گذشت زمان , پشتوانه فکرى و اخلاقى آن کشور را نیز مى پذیرند.
د ـ پایین بودن سطح زندگى
      مسئله پایین بودن سطح زندگى , یکى از خصوصیات کشورهاى در حال توسعه است . این مطلب نه تنها در مقایسه با سطح زندگى مردم کشورهاى ثروتمند, بلکه در مقایسه باگروههاى کوچک مـمـتـاز در داخل خود جوامع در حال توسعه نیز صادق است . این ویژگى به اشکال مختلف نمود پـیـدا مـى کند, از جمله درآمدهاى پایین , کافى نبودن مسکن ,فقر بهداشتى , محدودیت یا فقدان آموزش و پرورش , نرخ بالاى مرگ و میر کودکان , گرسنگى و ...
      آمـار کـلـى نـشـان مى دهد که سطح درآمد سرانه در جهان سوم بسیار اندک است . در سال 1980مـجـموع کل تولید جهان 7900 میلیارد دلار بوده که سهم تولید جهان سوم کمتر از1400میلیارد دلار یـعـنـى چیزى در حدود 17 درصد تولید را به خود اختصاص داده است . این آمار گویاى آن اسـت که این کشورها دو تا چهار هزار سال وقت لازم دارند تا این شکاف عمیق را پر کنند. نابرابرى در تولید, نابرابرى در توزیع در کشورهاى جهان سوم را نیز به دنبال دارد. اگر اختلاف درآمد بین افـراد ثـروتـمـنـد و فـقـیـر را در هـمـیـن کـشـورهـا درنظر بگیریم , شکاف شدیدتر و عمیقتر مى گردد.
الـبـتـه باید به این مطلب توجه داشت که قبل از ورود تکنولوژى به کشورهاى جهان سوم تفاوت درآمـدهـاى مـردم بـسیار اندک بود. اکثریت مردم در روستا زندگى مى کردند و هرچند فقیرانه زنـدگـى مى کردند, ولى هیچ گونه استقراض خارجى در بین نبود, اما باورود تکنولوژى شهرها بزرگ شدند, بیکاریهاى آشکار وپنهان به وجود آمد و شکاف درآمدها صد چندان شد. بدین ترتیب ,
      در بـیـشـتر کشورهاى جهان سوم , قشر بسیار کوچکى از جامعه , اکثریت در آمد جامعه را به خود اختصاص داده اند در صورتى که قبل ازشهرنشینى این اختلاف درآمد فاحش وجود نداشت .
ه ـ سطح پایین بهره ورى کار
       یکى از مسائلى که کشورهاى عقب نگه داشته شده در آن مشترک مى باشند (آهنگ رشد صنعتى ) و (کـشـاورزى بـا بـازده کـم ) مـى باشد. کارگر صنعتى کشورهاى کم رشد درمقایسه با کارگر صـنـعـتـى کشورهاى پیشرفته هم از نظر (تعداد) و هم از نظر (کارایى ) در سطح پایین ترى قرار دارد, بـیـش از پـنجاه درصد جمعیت کشورهاى عقب نگه داشته شده در بخش کشاورزى به کار اشـتغال دارند, این نسبت در کشورهاى توسعه یافته حدود چهارتاپانزده درصد مى باشد, در عین حـال مـیـزان محصولات تولید شده در این گونه کشورها به مراتب بیشتر از کشورهاى عقب نگه داشته شده مى باشد.
بـه عـنـوان نـمـونـه در سال 1979 تقربیا 635 میلیون کشاورز در آسیا و آفریقا 166 میلیون دلار محصولات کشاورزى تولید کرده اند, در حالى که چهار و نیم میلیون امریکایى ,چهل و پنج میلیون دلار.
ایـن ضـعـف و نـارسـایـى , معلول عوامل مختلفى است که عمده ترین آنها عبارت است از : وجود مـشـکـلاتـى در مورد تسطیح زمین , ایجاد نهرهاى آبرسانى و سدهاى ذخیره سازى آب , نداشتن وسائل فنى , کمبود سرمایه نوع مالکیت اراضى و ... .
و ـ دیگر ویژگیها
     کـشـورهـاى عقب نگه داشته شده , ویژگیهاى مشترک دیگرى نیز دارند که به لحاظ گنجایش نـداشـتـن درس تـنـها به ذکر آنها بسنده مى کنیم . این ویژگیها عبارت است از: نرخ بالاى رشد جـمـعـیـت و بار تکفل , اشتغال ناقص و بیکارى مزمن نیروى انسانى , فاصله عظیم طبقاتى , رشد سرطانى بخش خدمات , مهاجرت بى رویه روستاییان به شهر و عدم بهره بردارى صحیح از منابع .

 

منبع:پژوهشکده تحقیقات اسلامی





   1   2      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 28 بازدید
    بازدید دیروز: 31
    کل بازدیدها: 25095 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •